۵۰ سال بعد از آن روزی که کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ شکل گرفت، یکی از نامیترین خوانندگان آواز ایرانی درگذشت. اقبال آذر، معروف به اقبالالسطان، سوم اسفند ۱۳۴۹ و پس از عمری صد و چند ساله، ترک دنیا کرد و به دیار باقی شتافت. بخشهایی از زندگی اقبال به دلیل قرار داشتن در دورههای قاجار و پهلوی اول و دوم، با بحرانهای سیاسی و مبارزاتی نیز همراه بوده است؛ به خصوص زمانی که شهردار تبریز بود و در محفلی که پیشهوری هم حضور داشت، در دفاع از یکپارچگی ایران، اشعاری سیاسی خواند که مجلس مزبور را تقریبا به هم ریخت. از این منظر، او هم رای و هم نظر رضا شاه بود؛ باور به یکپارچگی هویتی و سرزمینی ایران و مخالفِ سرسخت قومگرایی و تجزیه هویتی آن. این نکته آن قدر برای او اهمیت داشت که بهرغم آذری زبان بودن، عمده کارهای خود را به زبان فارسی خواند؛ چنان که نصرتالله فتحی در ویژهنامهای که برای نخستین سال درگذشت اقبال آذر منتشر کرد، مواجهه او با پرسش «بلبل»، آوازخوان بزرگ قفقازی و پاسخش را نمونهای از علاقهمندی و دغدغهاش به ایران میداند. به نوشته او، وقتی آوازخوان قفقازی از اقبال دلیل نخواندن اشعار ترکی را جویا میشود و از او میپرسد که مگر پرورده آذربایجان نیستی؟ اقبال قباله ازدواج مادرش را نشان میدهد و میگوید: «این قباله را به فارسی نوشتهاند، درست است که عاشق آذربایجانم، ولی ایرانی هم هستم.» (مجله یغما، شماره ۲۴)
شجریان: اقبال صدایی بینظیر در ۱۵۰ سال اخیر
نام اقبال آذر بر تارک تاریخ صد و اندی ساله موسیقی معاصر ایران میدرخشد. جدا از صدا و کیفیت حنجره منحصر به فردی که او داشت، دانش آوازی و تسلطش بر ردیف و ریتم، خواندن اصولی و میراث آوازی که از خود بر جای نهاد، بر اهمیت و نقش او در سپهر موسیقی آوازی مهر تایید میزند. این گفته از استاد شجریان درباره آواز او نقل شده است که ضمن آن که وی را «پهلوان آواز ایران» خوانده، اشاره کرده است: «در ۱۵۰ سال اخیر، خوانندهای چون او در ایران ظهور نکرده است» (سرگذشت موسیقیدانان قزوین- نورمحمدی-ص۵۹)
اقبال آذر ۱۲ آبان ماه ۱۲۴۲ در الوند قزوین زاده شد و همانجا دقایق و ظرایف آوازی را فرا گرفت و توانست بهعنوان یکی از نامیترین تعزیهخوانان منطقه شناخته شود. او به زودی برای اجرا به مهمترین تکایای تبریز پای نهاد. شهرتش به اندازهای بود که محمدعلی شاه او را بهعنوان خواننده خاص به دربار قاجار آورد تا صدایش را بشنود و این علاقه به اندازهای بود که وقتی به سفارت روسیه پناهنده شد، اقبال را نیز همراه برد تا صدا و آوازش را بشنود. علاقه به این صدا تا جایی پیش رفت که وقتی پادشاه قاجار میخواست به روسیه برود، اقبال را نیز واداشت تا با او به مسکو بیاید؛ اما اقبال به دلیل علاقهای که به ایران داشت و با وساطت چند تن از بزرگان تبریز، محمدعلی شاه را قانع کرد که از بردن وی صرفنظر کند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
یکی از مهمترین ویژگیهای صدای اقبال، حجم و وسعت یکسان صدا در مناطق مختلف صوتی بود. به این معنا که خروجی صوت از حنجره او، نیازی به تنگ و گشاد کردن نای نداشت و طبیعت حنجرهاش به گونهای بود که در مناطق اوج از همان حجمی برخوردار بود که در مناطق بم صدا. علاوه بر آن قوت و قدرت صدای او هم کمنظیر بود. چنان که برخی از افرادی که از صدای او تعریف کردهاند به این نکته اشاره کردند که اگر با قدرت بالا در جایی میخواند و منزل شیشه داشت، شیشهها به لرزه درمیآمدند. این اشاره شاید اندکی آمیخته به اغراق به نظر رسد اما میتواند نشانهای از قدرت بالای صدای اقبال آذر باشد. این صدا به قدری تاثیرگذار بود که در شبهای ماه رمضان مردم از هر گوشه در هنگام سحر و افطار، اطراف منزلش گرد میآمدند تا صدای آواز و مناجات اقبال آذر را بشنوند. چنین بود که محمدحسین شهریار که دوستی درازمدتی هم با اقبال داشت، شعری برایش سرود و در آن به این نکته اشاره کرد:
شب است و چهچه اقبال سر به عرش فراز/ افق شکافد و مرغان قاف در پرواز
به نیزهبازی برق و شهاب میماند/ شعاع خنجر تحریر در نشیب و فراز
حماسهای است که انگیخته است در تبریز/ قیامتی که غزلهای خواجه در شیراز
ماجرای فارسی خوانی در مجلس فرقه دموکرات
جایگاه اقبال آذر به اندازهای بود که چهرهای برجسته در موسیقی، چون مرتضی حنانه چند مدتی پیش از مرگ به دیدارش رفت و گفتوگویی مفصل با او را ضبط و ثبت کرد. اقبال جدای از آن که در آن گفتوگو از خود و کارهایش میگوید، آوازی هم میخواند و نکته جالب توجه این اسات که حنجرهاش در سنی بالای صد سال همچنان پرقدرت و صدایش هنوز رسا است. از جمله نکاتی که او در این مصاحبه یاد میکند، خاطرهای از دوران شهرداریاش در تبریز است. اقبال آذر از مهر ۱۳۲۴ تا دیماه همان سال بهعنوان کفیل شهرداری تبریز تعیین و عملا تمامی امور شهرداری تبریز را عهدهدار شد. این انتصاب با اعلام استقلال آذربایجان از سوی جعفر پیشهوری و تشکیل فرقه دموکرات، همزمان بود.
به گفته اقبال از او خواستند تا در مجلس جشن فرقه دموکرات حضور پیدا کند و آوازی بخواند. او پذیرفت با این شرط که شعر ترکی نخواند و فارسی بخواند: «از من خواستند (سران فرقه) که شما بخوانید. گفتم چطور بخوانم؟ ول نکردند. خواندم: لباس مرگ بر اندام آدمی زیباست/ چه شد که کوته و زشت این قبا به دامن ماست. آخر این شعر را که خواندم که: چرا که مجلس شورا نمیکند معلوم / که خانه، خانه غیر است یا که خانه ماست (طعنه به سران فرقه دموکرات و شوروی)، مردم گریه کردند. همه مردم شروع کردند به گریه کردن. سرتیپ درخشان آمد پهلوی من. گفت: مرتیکه این چه بازی است درآوردی؟ این چه شعرها است که خواندی؟ مردم همه گریه میکنند. گفتم: جناب تیمسار من آوازهخوان نیستم، من شهردارم. مامور دولتم. من برای ملت ایران میخوانم. من برای تشویق ملت میخوانم. گفت: آخر مردم گریه میکنند. گفتم: باید خون گریه کنند نه که فقط گریه کنند.»
منوچهر جهانبگلو نیز در کتاب یادنامه استاد محمود کریمی، روایتی دیگر از این واقعه را بیان میکند و مینویسد: «در آن زمان که فارسی حرف زدن در همه آذربایجان ممنوع و فرقهگرایی مد روز بود، او بهعنوان یک ایراندوست واقعی به رخدادی خطرناک تن داد و غزلی از عارف با این مطلع را خواند: خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنیم...»
اقبال نیز در همان گفتوگو با حنانه تاکید میکند که پس از خواندن این اشعار، اوضاع به قدری خطرناک شد که بیم کشتن او میرفت و یکی از دوستانش در دادگستری، او را از پشتبام فرار داد و بلافاصله از شهرداری معزول شد. بعدها شهریار همین واقعه را دستمایه غزلی ساخت: یاد آن شب کن که او از بهر ایران عزیز/ صیحه زد با نفس کاین جا سر بده، ترکی مخوان
اقبال در دوره خود، نه تنها در ایران بلکه در مناطق مرزی و به خصوص آذربایجان شوروی هم بسیار محبوب بود. برخی از صفحاتی که از او پر و منتشر شد، صدایش را به آن سوی مرزها نیز رساند و تحریرهای پرقدرتش و نیز تکنیکهایی که در آوازخوانی به کار میبرد، نام و صدایش را آوازهای دیگر داد.
در ویژهنامهای که برای بزرگداشت خان شوشینسکی (اسفندیار جوانشیر)، خواننده پرآوازه آذربایجان شوروی آن زمان منتشر کردند، آمده است که او در مجلسی به این نکته اعتراف کرده که از ۲۵ سالگی به صدای اقبال آذر گوش میداده و آوازهای او را نعل به نعل تقلید میکرده و بعدها به دلیل عشقی که به این صدا داشته است، به محضرش میرسد و برخی ظرایف و دقایق آوازی را از اقبال فرا میگیرد. او در گفتوگویی اشاره میکند: «خوشحالم که با صاحب صدای معجزهمانندی این چنین همصحبت بودهام و از او چیزهای زیادی آموختم. ابوالحسنخان هنگامی که در پردههای زیر گردش میکرد (منطقه اوج آواز) من از ذوق دیوانه میشدم.» (کتاب اقبال آذر- سیدجواد حسینی- نشر نی- ص ۸۲)
آثار آوازی متعددی از دوران میانسالی ( سالهای ۱۲۹۰ به بعد) و نیز دوران پیری اقبال در دست است. اگر چه مشخص نیست چرا در سالهای بین ۱۳۱۹ که رادیو افتتاح شد تا سال شکلگیری برنامه گلها (اوسط دهه ۳۰) کمتر برنامه و صدایی از او ثبت و ضبط شده است.
اقبال در سالهای دهه ۴۰ برای مدتی کوتاه و به دعوت مدیران وقت رادیو به تهران آمد تا بتواند در برنامههای رادیو مشارکت کند، اما اختلافاتی که در رادیو وجود داشت و نیز برخی حساسیتها و حسادتهای کاری و شغلی، سبب شد تا از ظرفیتهای او به شکلی جدی بهره برده نشود و او پس از یک سال و بهرغم اصرار مدیران، عطای همکاری با رادیو را به لقایش بخشید و به تبریز بازگشت و تا پایان عمرش آنجا ماند تا در سوم اسفند ۱۳۴۹ درگذشت.